سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا دخملونه ی دخملونه اس...
نویسنده :  سارا

سلام...خوبین؟دیشب ساعت 3رسیدیم خونه...اخه رفته بودیم ایران گردی...
حالا اینارو بی خیال بافرداچطور ین؟؟؟؟؟؟
تابعد


سه شنبه 88/6/31 ساعت 10:17 صبح
نویسنده :  سارا
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت : "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی
هستند؟ "خداوند او را به سمت دو در
هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت ،
درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد ، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند ،  
به نظر قحطی زده می آمدند ، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این     دسته هابه بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل
ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند ، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود
نمی توانستند... .

دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد،خداوند گفت:"تو جهنم را دیدی،حال نوبت بهشت است"،آنها به سمت اتاق بعدی رفتند.
و خدا در را باز کرد ، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود ، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن وافراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند ، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده،
می گفتند و می خندیدند،مرد روحانی گفت:"خداوندا نمی فهمم؟!" ، خداوند پاسخ داد : "ساده است ،
 فقط احتیاج به یک مهارت دارد ، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند. در حالی که  آدم  های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند !" هنگامی که موسی فوت می کرد،به شما  
می اندیشید ، هنگامی که عیسی مصلوب می شد ، به شما فکر می کرد ، هنگامی که محمد (ص) وفات می یافت نیز به شما می اندیشید ، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند ،
این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را  دوست داشته باشید ، که به
همنوع خود مهربانی نمایید ، که همسایه خود را دوست بدارید ، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.



 



 
 
 








پنج شنبه 88/6/26 ساعت 3:41 عصر
نویسنده :  سارا
سه تا پسر درباره پدرهایشان لاف می زدند.

اولی گفت: «پدر من سریعترین دونده است. اون می تونه یک تیر رو با تیرکمون پرتاب  

کنه و بعد از شروع به دویدن، از تیر جلو بزنه!!!


دومی گفت: «تو به این میگی سرعت؟ پدر من شکارچیه. اون شلیک میکنه و زودتر از

گلوله به شکار میرسه!!!!


سومی سرشو تکون داد و گفت: «شما دو تا هیچی راجع به سریع بودن نمی دونید.

پدر من کارمند دولتی است. اون کارشو ساعت ?:?? تعطیل میکنه و ?:?? تو خونه

است!!!!!

پنج شنبه 88/6/26 ساعت 3:26 عصر
نویسنده :  سارا
من دارم گیره (گر یه)می کنم چون هیچکس عضو گروه های من نمی شهههههههههههه.   (نام گروه های من:جینگیلی-توبگو-happy)
اگه می شه عضو شین.
بای بای                         
پنج شنبه 88/6/19 ساعت 5:53 عصر
نویسنده :  سارا

پرسپولیسی های عزیز سلای.
یه سلامم به استقلالی های گل گلاب.
بااحترام به همه ی استقلالی هامن یک پرسپوایسی هستم .
 

پنج شنبه 88/6/19 ساعت 5:44 عصر
نویسنده :  سارا
سلام به بروبچ گل که لطف کردنو به وبلاگ حقیرانه ی ماسری زدن.
امروزبرای اولین بار توی این ماه رمضون روزه گرفتم. (من هرسال ماه رمضون روز می گیرم اما متآسفانه توی این ماه رمضون تنبلی کردم.)

دوستون دارم.
نظرفراموش نشههههههههههههههههههههه.

پنج شنبه 88/6/19 ساعت 5:37 عصر
نویسنده :  سارا


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه

خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او

تنهایش بگذارد.

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و

مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را

بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش

در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به

ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و

زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم

داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری


بکند.

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه

کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من

همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد

با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"

زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار
هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی

در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من
نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در
مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"،
تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار




سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را

به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم!

الف: زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند.

ب: زن سوم دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.

ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند

د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و
پول و دوست می‌کنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ماضعیف و درمانده رهایش
کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی
برایش باقی نمانده است.






پنج شنبه 88/6/19 ساعت 5:22 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
...........
.....
حالا اینو ببین
IOVE
لللامنگحبیغبلندذحرل
کلاغ وطوطی
درس...درس وباز هم درس
.................. .
همین جوری
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
39845 :کل بازدیدها
14 :بازدید امروز
16 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
اینجا دخملونه ی دخملونه اس...
سارا
شاید در بعضی مواقع بد رفتار کنم اما به طور کلی آدم صادق و شادی هستم.
لوگوی خودم
اینجا دخملونه ی دخملونه اس...
لوگوی دوستان
لینک دوستان
««««« آخرالزمان »»»»»
نور
مرکز آموزشی نرم افزار ها به زبان پارسی
* روان شناسی ** ** psycology *
همه رقم مفت!!!!!
تو میتونی !! دانلود آهنگ ترانه موزیک سرگرمی عکس کلیپ اس ام اس
از یک عباس
««««« آخرالزمان »»»»»
اشتراک
 
فهرست موضوعی یادداشت ها
من[7] . تو[3] . کمک[3] . کهابترز . جشن . خدا . درس . دل نوشته . دو . دکی . سلای . طوطی . عتنغث . گود . گوگولی . گیره . گکم . لا . ما . مت . مد . مدرسه . مردم . نام . نم . نمی . نمییده کن . هتنا . کفدف . کلاس . کلاغ . ........ . LOVE . او . بلاد . بنما . بیب . بیمار . تم .
آرشیو
شهریور 1388
مهر 1388
طراح قالب