سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا دخملونه ی دخملونه اس...
نویسنده :  سارا


روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه

خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او

تنهایش بگذارد.

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و

مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را

بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش

در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به

ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و

زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم

داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری


بکند.

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه

کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من

همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد

با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"

زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار
هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی

در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من
نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در
مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"،
تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار




سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را

به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم!

الف: زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند.

ب: زن سوم دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.

ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند

د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و
پول و دوست می‌کنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ماضعیف و درمانده رهایش
کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی
برایش باقی نمانده است.






پنج شنبه 88/6/19 ساعت 5:22 عصر
<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
...........
.....
حالا اینو ببین
IOVE
لللامنگحبیغبلندذحرل
کلاغ وطوطی
درس...درس وباز هم درس
.................. .
همین جوری
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
41155 :کل بازدیدها
5 :بازدید امروز
9 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
اینجا دخملونه ی دخملونه اس...
سارا
شاید در بعضی مواقع بد رفتار کنم اما به طور کلی آدم صادق و شادی هستم.
لوگوی خودم
اینجا دخملونه ی دخملونه اس...
لوگوی دوستان
لینک دوستان
««««« آخرالزمان »»»»»
نور
مرکز آموزشی نرم افزار ها به زبان پارسی
* روان شناسی ** ** psycology *
همه رقم مفت!!!!!
تو میتونی !! دانلود آهنگ ترانه موزیک سرگرمی عکس کلیپ اس ام اس
از یک عباس
««««« آخرالزمان »»»»»
اشتراک
 
فهرست موضوعی یادداشت ها
من[7] . تو[3] . کمک[3] . کهابترز . جشن . خدا . درس . دل نوشته . دو . دکی . سلای . طوطی . عتنغث . گود . گوگولی . گیره . گکم . لا . ما . مت . مد . مدرسه . مردم . نام . نم . نمی . نمییده کن . هتنا . کفدف . کلاس . کلاغ . ........ . LOVE . او . بلاد . بنما . بیب . بیمار . تم .
آرشیو
شهریور 1388
مهر 1388
طراح قالب